دردسر های یک سارا !

من به آزادی باد و باران،من به آزادی حسرت که نمی خواهم از آن یاد کنم،باز هم معتقدم...

دردسر های یک سارا !

من به آزادی باد و باران،من به آزادی حسرت که نمی خواهم از آن یاد کنم،باز هم معتقدم...

up بیمورد.

سلام دوست جونا.

اصلا نمیدونم چرا دارم این پستو مینویسم؟چون خیلی کار دارم؟چون فردا پرزنتیشن دارم و حتی یه جمله هم آماده نکردم یا دلیل دیگه ای داره؟من تو دوران طلائی کنکور هم همین طورا بی خیال بودم وقتی همه شما عزیزان در حال خوردن کتابای عزیزتون بودین من داشتم آخرین مدا رو بررسی میکردم و رمان میخوندم و رمان مینوشتم.

خلاصه اینکه ورودم به عرصه دانشجویی مدیون پایه گذار محترم دانشگاه آزاد هستم.ولی خوب رشته ام رو خیلی دوست داشتم,هر چند این چیری نبود که من از بچگی دلم میخواست.

یادتونه از کلاس سوم ابتدائی باید برا ایندمون تصمیم میگرفتیم که میخواییم در آینده چه کاره شویم؟

خوب اینی که من میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به همون موقع ها.ناگفته پیداست که آبجیتون یه نموره شیطونه و ایضا به گفته علی جون و دوستان قرتی هم تشریف دارم.

خوب دیگه با توجه به این خصوصیات خودتون پیدا کنین پرتقال فروش را.یعنی آتیشی نبود که شخص شخیص من نسوزونده باشم در دوران ابتدایی,راهنمایی و دبیرستان و صد البته دانشگاه. ولی اینی که میخوام تعریف کنم در مورد کلاس سوم ابتدایی و همون موضوع انشا بالاست.

قشنگ یادمه,یه روز سه شنبه بود که خانوم معلممون این موضوعو داد.من قبلش میدونستم یه همچین چیزی هست,چون یه دختر عمو دارم که از من بزرگتره و اون موقع ها سری از هم سوا بودیم.

خلاصه,من از سه شنبه تا جمعه فچ کردم تا یه شغل خوب وآبرومند پیدا کنم.بعدش از مامانم سوال کردم:مامان به نظرت من چه کاره بشم خوبه؟مامانم که قربونش برم در اون لحظه مثل همه جمعه ها مشغول ورقه صحیح کردن بودن فرمودن این بستگی به علایق خودت داره.منم که وضعو اینطور دیدم اول زنگ زدم به دختر عموم و معنی علایقو پرسیدم که یه وقت خدای نکرده اشتباه نکنم.بعدش با خوچحالی مشغول شدم.

من کلاس سوم که بودم سابقه نداشت که volunteer برم انشا بخونم ولی اون روز خاص تا پرسید کی آمادس بنده مثل اجل خودمو پرت کردم اون وسط.

عزیزانم این متن انشا اون روز منه.

دوست دارید در آینده چه کاره شوید؟

به نام خدا.

من فکر میکنم همه شغل ها خوب هستند.دکتر ها,مهندس ها,معلم ها و غیره.(غیره رو حال کردین؟شب قبلش الهام یادم داد.)

ولی مهندس بودن خیلی سخت است و من اگر کسی به حرفم گوش ندهد گریه ام میگیرد.(من فکر میکردم فقط یه نوع مهندس تو دنیاست,اونم civil  .)

معلمی را هم دوست ندارم چون همیشه باید در خانه ورقه صحیح کنند و برای بچه های خودشان وقت ندارند.(بمیرم برا خودم.)

دکتر بودن هم خیلی سخت است و هم دست توی آن زیاد شده.(شب قبلش اینو از عموم شنیده بودم که خیلی از این موضوع و وضع بیمارستان ناراضی بود.)

شغل های دیگری هم هست مثل رفتگر,بنا,نجار,نانوا و از این دست که بسیار به جامعه خدمت میکنند ولی در زمره شغل های مردانه قرار دارند.

شغل دیگری هم هست که بسیار به جامعه خدمت میکند,مردم را شاد میکند و یکی از شغل های جالب و متنوع هست.

در این حرفه ما لباس های رنگارنگ و زیبا میپوشیم,کفش های پاشنه بلند میپوشیم و رقص عربی میکنیم.

من خیلی دوست دارم رقاص عربی شوم و الگوی من خانوم جمیله است.

 

وای نمیدونین تو کلاس چه ولوله ای افتاد,ولی معلممون خیلی با جنبه بود.فوری گفت خوب بسه,برو بشین.

نفر بعدی رو صدا زد,اما...................ما تو کلاس یه آنتن داشتیم که دختر خانم پرورشی بود,ایشون شب ماجرارو در منزل برا مامان جونشون و ایضا پدر محترم که پا*س*دار بودن تعریف میکنن.و دیگه فردا رو خودتون میتونین حدس بزنین.

منو از مدرسه اخراج نکردن,چون نمیتونستن.ولی برام طوری شد که هر وقت با بچه ها حرف میزدم و اون دختر میومد من به بقیه میگفتم جلو این حرف نزنین.

نتیجه اینکه من هنوز رقصو دوس دارم.عربی میرقصم و مورد تشویق مامان بابام قرار میگیرم.

و یه چی دیگه,بچه میتونه هر آرزوئی داشته باشه.

 اضافات:من هنوز دنبال کلاس رقص cha cha cha هستم.

After concert


یه سلام عیدی و بسیار بسیار گرم به همه دوستان.
اخ خدا جون,چرا اینقده اینجا سرده؟ دیشب یکی از شبای سرد بود که باد بدی هم میومد.
ببین چقده سرد بود که اندی و سپیده هم دلشون برامون سوخت و مصرانه می خواستن بدونن ما چطوری اینجا زندگی میکنیم؟
دیشب طبق معمول همه برنامه های ایرانی راس ساعت شروع شد,راس ساعت یعنی در رو ساعت 10 بستن و برنامه سر ساعت شروع شد.
اونی که تا لحظه آخر به stage چسبیده بود کی بود؟من؟ نه.................
اونی که پشت سر این خانومه وایساده بود تا راحت باشه و کسی مزاحمش نشه کی بود؟علی؟yes sure
کلا خیلی خوش گذشت,من سعی کردم سوتی ندم,نسبتا موفق بودم.(چون از اول تا اخر سر جام نبودم.)
این کنسرت کل ایدئولوژیم رو نسبت به زندگی و یه سری آدما تغییر داد.
اولا سپیده بر خلاف تصورات من قد بلند نبود.(من چرا فچ میکردم باید بلند باشه؟)

دوم اندی خیلی با جنبه و مهربون بود.

سوم مردم ما هر کجا و در هر موقعیتی باشن غیرت و تعصبشون رو حفظ میکنن.(یعنی انتظار دارن بقیه برا دوست دخترشون حریم 10 متری بذارن و اگه خدای نکرده در اون شلوغی و وجود نزدیک 2000 نفر تو یه فضای کوچیک یکی ناخواسته وارد اون حریم 10 متری شد باید همون جا دخلشو آورد.)

چهارم اینکه من از آدمای دو رو خوشم نمیاد,واقعا چرا آدم باید نون به نرخ روز بخوره؟چرا باید یه کسی بتونه نون تو خون مردم بزنه؟باید بگه مردم شعور ندارن؟باید وقتی ایرانه بگه مردم حق ندارن نفس بکشن,بعد که پاشو از ایران بذاره بیرون جلد عوض کنه و تو شادی های همون مردم شریک شه؟آب هم از آب تکون نخوره؟هان؟من شاکیم!من دیشب برام زهر شد.چطور تو ایران این کارا بد بود؟پسرا نباید به دخترا نگاه میکردن,آهنگ با صدای بلند گوش میکردن.حالا پرو پرو بیاد کنسرت,بالا پایین هم بپره.خیلی زور داره.
همین آقا چند وقت پیش که همه رفته بودیم ice hotel اونجا تو تالار اصلیش موزیک میذارن و خوب همه یه قر کوچولو میدادن,منم که همه میدونن عاشق رقصم,ولی خدایی سردم بود و یه مقدار از این حرکات به خاطر سرما بود.برگشته میگه قرتی خانوم.من از اینکه کسی بهم بگه قرتی ناراحت نمیشم ولی اینکه اون بگه خیلی برام زور داره,منم گفتم آره عزیزم من همینم از اول عمرم همینطوری بودم,رنگ عوض نمیکنم.(فچ کنم علی اون روز از اینکه من حاضر جوابی کردم ناراحت شد.)من حالم از اینجور آدما بهم میخوره.

پنجم من وعلی توانایی دوست یابیمون بالاست,همون وسط برنامه با یه خانومه و دختر کوچولوش که اون نی نی هم مثل من به stage چسبیده بود آشنا شدیم و من که طبق معمول بلند بلند فکر میکنم, مثلا رقاصه زشته,بغلیمون وول میخوره و ...... این باب اشنایی شد چون اون خانومه هم همین فکرارو میکرد.دیگه شماره دادیم و شماره گرفتیم و خانومه که فهمید ما میخواییم تاکسی بگیریم گفت خودم میرسونمتون.

ششم من خیلی خوبم.زیادددددددددددددددددددددددد

هفتم جای همتون خیلی خیلی..............خالی بود.

اضافات: هنوز حالم بده.

عید شما مبارک.

سلام دوست جونا
وای عید شدا...................باورتون میشه؟
اینگده خوشحالم..............این اولین عید مستقل من بود.
دیشب برا مراسم عید رفتیم خونه کیوان که از همه بزرگتره.بسیار بسیار جای همه خالی بود.
احساس کردم یه فصل جدید وارد زندگیم شد و یه صفحه از زندگیم ورق خورد.(وای چه غلطا)
وقتی همه دور سفره هفت سین خوشگل بهارک نشسته بودیم و من پیش علی نشسته بودم باورم شد,این منم یه آدم جدید.دیگه دختر بابا نبودم که تا عید شد بپرم بوس بدم عیدی بگیرم.دور اون سفره هفت سین احساس کردم وارد یه دنیای جدید شدم با یه خانواده جدید و یه عالمه دوستای خوب که میتونم تا اون دور دورا باهاشون برم.تازه حس ماجراجوئیم هم گل کرد و میخوام قهرمان داستان زندگیم باشم.ممنون خدا جون.
سر سفره هفت سین یه عالمه تصمیم جدید گرفتم.
1:تو این سال جدید بیشتر به حرفای علی گوش کنم و باهاش خیلی خیلی خیلی مهربون و خوش اخلاق باشم.(علی جون,جو گیر نشو این جلو مردمه.)
2:یه خورده عاقل شم.
3:قبل از اینکه حرف بزنم روش فکر کنم.
4:سنجیده عمل کنم.
5:دست از این تنبلی بردارم.
6:احساسی تصمیم نگیرم.
7:نذارم چیزی عصبیم کنه.
8:به رفتارای بقیه اهمیت ندم وخودمو نخورم.
9:منظم و مرتب بشم.
10:رقص چاچا یاد بگیرم.
و امروز صبح در راستای همین تصمیمات بعد از کلی فحش به خودم و زمین و زمان اعلام کردم خسته ام و مدرسه نمیرم.علی رو با قهر و اخم راهی کردم بره دانشگاه و خودم تا 11 خوابیدم.الان هم که در خدمت شمام دورم پر از روزنامه و مجله ست و خوشگلا هم طبق معمول باید برقصن.
نتیجه اینکه,تصمیم منم مثل تصمیم کبری بوده و بازم فردا کتابم زیر بارونه و یه چی دیگه,تصمیمات دیشب خیلی آنی و از رو هوا و کلا به دلیل افراط در خوردن و نوشیدن و شادی کاذب بوده.(خدا رحم کرد کسی بهم پیشنهاد ازدواج نداد.)
نتیجه اخلاقی:وقتی رو هوایین تصمیم نگیرین.

اضافات: کسی کلاس رقص سراغ نداره؟